اصولِ يازدهگانهىِ نقشبنديان قدس الله تعالى أسرارهم (الكلمات القدسية)
بسم الله الرحمن الرحيم
.الحمد لله رب العالمين، والصلاة والصلام على سيدنا محمد، وعلى آله وأصحابه أجمعين
:وبعد
مقدمه
اين مقالهايست در بيان و شرحِ اصولِ يازدهگانهىِ خواجگانِ نقشبنديّه، با استفاده از آثار و اقوالِ آن بزرگواران قدس الله تعالى أسرارهم
پوشيده نباشد كه: بناىِ طريقهىِ عليّهىِ خواجگانِ نقشبنديه قدس الله تعالى أرواحهم بر عمل به اين يازده اصل و قاعده است، و آن چند عبارت كه در جملههاىِ بليغ به زبانِ فارسى تدوين شده است، در واقع اساسنامه و دستورعمل براىِ مريدان و سالكانِ اين مكتبِ صوفيّه است
و هشت اصل از اين يازده اصل از خواجه عبدالخالق غجدوانى سرحلقهى سلسلهى خواجگان (575هـ) مأثورست قدس الله تعالى سره. وآنها عبارتند از: «هُوشْ دَر دَم»، «نَظَر بَر قَدَم»، «سَفَر دَر وَطَن»، «خَلوَت دَر اَنجُمَن»، «ياد كرد»، «باز گشت»، «نِگاه داشت»، «ياد داشت»
و سپس حضرت خواجهى بزرگ خواجه بهاءالدين محمد نقشبند قدس سره (791هـ) سه اصلِ ديگر به اين اصول افزوده است، و آنها عبارتند از: «وقوفِ عددى»، «وقوفِ زمانى»، و «وقوفِ قلبى»
.اين اصول و قوانين يازدهگانه در طريقهى عليّهى نقشبنديّه با عنوان «الكلمات القدسية» نيز شناخته مىشود
بيانِ اصولِ يازدهگانه (الكلمات القدسية)
«هوش در دم»
اصلِ اول: «هوش در دم»: عبارتِ «هوش در دم» را مولانا علىبنِحسين، واعظِ كاشفى، مشهور بـ: «صفى» رحمه الله، در «رشحات عين الحيات» اينگونه بيان مىكند: «هر نَفَسى كه از درون برآيد، بايد كه از سرِ حضور و آگاهى باشد و غفلت به آن راه نيابد. مولانا سعدالدين كاشغرى قدس سره فرمودهاند كه: «هوش در دم» يعنى: انتقال از نَفَسى به نَفَسى مىبايد كه از سرِ غفلت نباشد، و از سرِ حضور باشد، و هر نَفَسى كه مىزَنَد از حق سبحانه وتعالى خالى و غافل نبود
حضرت ايشان[1] فرمودهاند كه: در اين طريق رعايت و حفظِ نَفَس را مهم داشتهاند، يعنى بايد كه جميع انفاس بر نعمت حضور و آگاهى مصروف گردد، و اگر كسى محافظت نَفَس نمىكند، مىگويند: «فلانكس نَفَس گم كرده است»، يعنى: طريق و روش گم كرده است
حضرت خواجه بهاءالدين قدس الله تعالى سره فرمودهاند كه: بناىِ كار در اين راه بر نَفَس مىبايد كرد، چنانكه اشتغال بوظيفه اهم زمان حال، از تذكرِ ماضى و تفكر در مستقبل مشغول گرداند، و نَفَس را نگذارد كه ضايع گردد، و در خروج و دخول نَفَس و حفظِ مابينالنَّفَسَين سعى نمايَد كه بهغفلت فرونرود و برنيايد[2]
:ملا عبدالرحمن جامى در شرح و تفسيرِ كلامِ مسفورِ خواجه بهاءالدين نقشبند قدس سره اينگونه سروده است
خواجهٴ پاك دين پاك نَفَس رَوَّحَ الله روحه الأَقدَس
گفت عارف كه در وفا فردست كارِ خود بر نَفَس بنا كردهست
هيچگه پيش و پس نمىنگرد نقدِ خود جز نَفَس نمىشمرد
ما مَضَى مات والمؤمّل غيب نيست جز نقدِ وقتش اندر جيب
مىكند از سرِ شعور و وقوف هر نَفَس را به حقِّ آن مصروف
شده امروز و دى و فردايَش نقطهٴ خاك گشته مأوايَش
شغلِ حالَش سترده است از دل ذكرِ ماضى و فكرِ مستقبل
خارج از اختلاف روز و شب است وقت را گاه ابن و گاه اَب است
ابنِ وقتست اگر تصرّفِ حال باشد او را محوِّل اَحوال
ور ز قيدِ تصرّفَش بدر است وقت فرزندِ اوست او پدر است
نيست او ابن وقت ابوالوقت است وقتَش ايمن ز وصمت و مقت است
وقتها را به قدرت مولى مىكند صرف افضل و اولى[3]
مولانا محمدامين كُردى (1322هـ)، در «تنوير القلوب في معاملة علام الغيوب» در شرح و تفسير اين عبارت به همين معنى اشاره كرده مىفرمايد: «مَعْنَاهُ: حِفْظُ النَّفْسِ عَنِ الْغَفْلَةِ عِنْدَ دُخُولِهِ وَخُرُوجِهِ وَبينَهُمَا، لِيَكُونَ قَلْبُهُ حَاضِراً مَعَ اللهِ في جَميعِ الأَنفَاسِ؛ لأّنَّ كلَّ نَفَسٍ يَدخُلُ ويَخرُجُ بِالحضورِ فهو حَيٌّ موصولٌ باللهِ وَكُلُّ نَفَسٍ يَدخُلُ ويخرُجُ بالغفلةِ فهو مَيِّتٌ مقطوعٌ عن اللهِ»[4]
افصحالمتكلمين شيخِ اجل سعدى رحمة الله عليه نيز در ديباچهى گلستانش به اين معنى اشاره كرده مىفرمايد: «هر نَفَسى كه فرومىرود ممدِّ حياتست، و چون برمىآيد مفرِّح ذات؛ پس در هر نفسى دو نعمت موجودست و بر هر نعمتى شكرى واجب»[5]
«نَظَر بَر قَدَم»
اصل دوم: «نَظَر بَر قَدَم»: يعنى بر سالك واجبست كه در حال راه رفتن و نشستن جز به جلوى خود نگاه نكند؛ زيرا كه مبتدى چون نظرَش به نقوش و الوانِ اطرافِ خود افتَد حالش از خود مىگردد و تباه مىشود و از رسيدن به مقصود باز مىماند، چه سالكِ مبتدى توانايىِ حفظِ قلب را ندارد، و چون نظرَش بر مبصَرَات افتد دلَش از جمعيت بيرون مىشود و خاطرَش را پراكندگى مىرُبايَد
شيخ على بن حسين واعظ كاشفى گويد: «نظر بر قدم»: آنست كه سالك را در رفتن و آمدن در شهر و صحرا و همهجا نظرِ او بر پشتِ پاىِ او باشد تا نظرِ او پراكنده نشود و بجايى كه نمىبايد نيفتد، و مىشايد كه «نظر بر قدم» اشارت بهسرعتِ سيرِ سالك بُوَد در قطعِ مسافاتِ هستى و طىِّ عقباتِ خودپرستى. يعنى: نظرش بههرجا كه منتهى شود فىالحال قدم بر آن نهد و آنكه ابومحمد رويم قدس سره گفته است كه: «أَدَبُ المُسَافِرِ أَنْ لَا يُجَاوِزَ هَمُّهُ قَدَمَهُ» اشارت به اين معنى است[6]
شيخ محمدامين كردى در شرحِ اين عبارت مىگويد: «معناه أنَّ السالكَ يجِبُ عليه أن لا ينظرَ في حالِ مشيِهِ إِلَّا إلى قَدَمَيْهِ ولا في حالِ قُعُودِهِ إِلَّا بين يَدَيْهِ؛ فَإِنَّ النَّظَرَ إِلَى النُّقُوشِ والأَلوانِ يُفسِدُ عليه حَالَه ويمنعه مما هو بسَبيله؛ لأنَّ الذاكِرَ المبتدئَ إِذَا تَعَلَّقَ نَظَرُهُ بالمبصَرَات اشتَغَلَ قلبُهُ بالتفرقةِ الحاصلةِ مِنَ النَّظَرِ إلى المبصَرَاتِ لِعَدَمِ قُوَّتِهِ على حفظِ القلبِ»[7]
مولانا عبد الرحمن جامى قدس سره در كتاب «هفت اورنگ، تحفة الأحرار» در منقبت قطبالطريق غوثالخلايق خواجه بهاءالملّةوالدّين محمد البخارى المعروف بهنقشبند قدس الله تعالى سره اين مضمون را چنين بنظم آورده كه
كم زده بىهمدمى هوش دم در نگذشته نظرش از قدم
بس كه ز خود كرده بهسرعت سفر باز نمانده قدمش از نظر[8]
«سفر در وطن»
اصلِ سوم: «سفر در وطن»: عبارت از آنست كه سالك در طبيعتِ بشرى سفر كند يعنى: از صفاتِ بشرى بهصفات مَلَكى و از صفاتِ ذميمه بهصفاتِ حميده انتقال فرمايد[9].
…پوشيده نباشد كه احوالِ مشايخ طريقت قدس الله تعالى أرواحهم در اختيارِ سفر و اقامت، مختلف افتاده است
ولى در طريقهٴ خواجگان قدس الله تعالى أرواحهم در سفر و اقامت آنست كه در بدايتِ حال چندان سفر كنند كه خود را بملازمتِ عزيزى رسانند، پس در خدمتِ وى مقيم شوند، و اگر هم در ديارِ خود كسى ازين طائفه يابند تركِ سفر كرده بملازمتِ وى شتابند، و سعىِ جميل در تحصيلِ ملكهٴ آگاهى بتقديم رسانند. بعداز حصولِ صفتِ ملكه، سفر و اقامت علىالسويّه است
ليك حضرت ايشان يعنى عبيد الله احرار قدس سره مىفرمودند كه: مبتدى را در سفر جز پريشانى هيچ حاصلى نيست، چون طالبى بهصحبتِ عزيزى رسيد وى را مىبايد نشست، و صفتِ تمكين حاصل مىبايد كرد، و ملكهٴ نسبتِ خواجگان قدس الله تعالى أرواحهم بدست مىبايد آورد، بعداز آن بههر جا كه رود هيچ مانعى نيست
يا رب چه خوش است بىدهان خنديدن بىواسطهٴ چشم، جهان را ديدن
بنشين و سفر كن كه بهغايت خوبست بىمنتِ پا، گردِ جهان گرديدن[10]
صاحب «حدائق الوردية» آورده است كه: وَالمُرادُ بها عندهم أَنَّهُ ينبغي أن يكونَ سفرُ السالك من عالم الخلق إلى جَناب الحق سبحانه وتعالى كما أشار إليه خليل الله عليه الصلاة والسلام بقوله: إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي [الصافات: 99]، ومن حال إلى حال أحسن منه أو من مقام إلى مقام أعلى منه[11]
امام ربانى مجدد الف ثانى احمد فاروقى سرهندى قدس سره در مكتوب شمارهٴ (78) از جلد اول مىفرمايد: «سفر در وطن» از اصول مقررهٴ اكابر خانوادهٴ عليهٴ نقشبنديه است قدس الله تعالى أسرارهم چاشنى از اين سفر در اين طريق ابتداءً ميسر مىگردد و به طريق اندراجالنهايت فىالبدايت حاصل مىشود[12]
«خلوت در انجمن»
اصل چهارم: «خلوت در انجمن»: معناه الخلوة في الجلوة، والمراد أن يكون قلبُ السالك حاضراً مع الحق في الأحوال كلها، غائباً عن الخلق مع كونه بين الناس[13]. يعنى قلبِ سالك در همهٴ احوال با حق حاضر و از خلق غائب باشد هر چند كه در ميانشان باشد
از حضرت خواجه بهاء الدين قدس الله تعالى سره پرسيدهاند: كه بناى طريقهٴ شما بر چيست؟ فرمودهاند: خلوت در انجمن، بهظاهر با خلق هستند، و بهباطن با حق سبحانه وتعالى. بيت
از درونسو آشنا وز برون بىگانهوش اينچنين زيباروش كم مىبود اندر جهان
آنچه حق سبحانه وتعالى مىفرمايد كه: رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ [النور: 37] يعنى: «مردانىكه هيچ تجارت و خريد و فروشى آنها را از يادِ الله غافل نمىكند» اشارت بهاين مقام است[14]
از خواجه بهاء الدين قدس سره نقل شده است كه مىفرمودهاند: «طريقهى ما صحبت است، و در خلوت شهرت، و در شهرت آفت، خيريت در جمعيت است و جمعيت در صحبت، بهشرطِ نفى بودن در يكديگر»[15]
بدانكه خلوت بر دو نوع است: يكى خلوتِ ظاهرى كه سالك دور از مردم در زاويهاىخلوت به تنها مىنشيند، تا او را اطلاع بر عالمِ ملكوت حاصل شود؛ زيرا حواسِّ ظاهره از كار بازداشته شود، حواسِّ باطنه به مطالعهى آياتِ ملكوت مىپردازد. نوعِ دوم: خلوتِ باطنىست يعنى: آنكه قلبِ سالك با حق سبحانه وتعالى حاضر و از خلق غائب باشد هر چند كه در جمعِ ايشان باشد[16]
خواجه اولياى كبير يكى از خلفاى عبد الخالق غجدوانى قدس الله أسرارهما در شرحِ عبارتِ «خلوت در انجمن» گفته است: «خلوت در انجمن آنست كه اشتغال و استغراق در ذكر به مرتبهاى رسد كه اگر بهبازار درآيد هيچ سخن و آواز نشنود به سبب استيلاى ذكر بر حقيقتِ دل»[17]
[1] .مراد از عبارت «حضرت ايشان» در «رشحات» خواجه عبيد الله احرار قدس سره است
[2] رشحات عين الحيات. (1/38)، مولانا فخرالدين علىبنحسين واعظ كاشفى، مشهور بـ«صفى» (939هـ)، تحقيق: دكتر على اصغر معينيان، از سلسله انتشارات بنياد نيكوكارى نوريانى. چاپخانهٴ خرمى: (2536)
[3] مثنوى هفت اورنگ، دفتر اوّل از سلسلة الذهب (1/93) نورالدين عبدالرحمان بن احمد جامى (817/898هـ، ق) تحقيق جمعى از محققين، ناشر مركز مطالعات ايرانى، چاپ اول 1378هـ ش، تهران
[4] تنويرُ القلوب في معاملةِ علامِ الغيوب، (ص 565،567)، تأليف: محمد أمين الكردي الإربلي الشافعي النقشبندي (1322هـ)، تحقيق: نجل المؤلف، نجم الدين أمين الكردي، الطبعة الأولى: 1411هـ، مطبعة الصباح، دمشق
[5] گلستان سعدى (ص 4)، بهكوشش دكتر خليل خطيب رهبر، انتشارات صفى عليشاه، چاپ 27، سال 1396هـ ش، تهران.
[6] رشحات عين الحيات. (1/40)، مولانا فخرالدين علىبنحسين واعظ كاشفى، مشهور بـ«صفى» (939هـ)، تحقيق: دكتر على اصغر معينيان، از سلسله انتشارات بنياد نيكوكارى نوريانى. چاپخانهٴ خرمى: (2536)
[7] تنوير القلوب (ص 565)
[8] مثنوى هفت اورنگ، تحفة الأحرار (1/485) نورالدين عبدالرحمان بن احمد جامى (817/898هـ، ق) تحقيق جمعى از محققين، ناشر مركز مطالعات ايرانى، چاپ اول 1378هـ ش، تهران
[9] رشحات عين الحيات (ص 1/41)
[10] رشحات عين الحيات (1/42)
[11] الحدائق الوردية في ذكر أجلاء النقشبندية (ص 115)
[12] مكتوبات امام ربانى شيخ احمد سرهندى مجدد الف ثانى (1/220)، مكتوب 78. به كوشش عارف نوشاهى.دار الأرقم، إسطنبول 2018م
[13] تنوير القلوب (ص 565)
[14] نفحات الأنس، (ص 386)، (در منقبت خواجه بهاء الحق والدين النقشبند رحمه الله) تأليف مولانا عبد الرحمن بن احمد جامى، بتصحيح و مقدمه مهدى توحيدى پور، از انتشارات كتابفروشى محمودى. رشحات عين الحيات (1/43)
[15] نفحات الأنس، (ص 384/389)، (در منقبت خواجه بهاء الحق والدين النقشبند رحمه الله) تأليف مولانا عبد الرحمن بن احمد جامى، بتصحيح و مقدمه مهدى توحيدى پور، از انتشارات كتابفروشى محمودى. رشحات عين الحيات (1/43)
[16] الحدائق الوردية في حقائق أجلاء النقشبندية (ص 115)، عبد المجيد بن محمد الخاني الخالدي النقشبندي
[17] رشحات عين الحيات (1/43). الحدائق الوردية في حقائق أجلاء النقشبندية (ص 115)