
رسالهٔ «سررشته» عبد الرَّحمن جامى قَدَّسَ اللَّهُ سِرَّهُ
«رسالهى حضورِ قلب»
بسم اللَّه الرَّحمن الرَّحيم وبتوفیقك نعتصم یا کریم
سررشتهٔ دولت اى برادر بهكف آر
وين عمرِ گرامى بهخسارت مگذار
دايم همه جا با همه كس در همه حال
مىدار نهفته چشمِ دل جانبِ يار[1]
بدان أَفْنَاكَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْكَ وَأَبْقَاكَ بِهِ، كه حاصلِ طريقهٔ خواجهٔ بزرگوار [خواجه محمد بهاء الحق والدين، المعروف بـ«نقشبند»] و خلفاىِ ايشان، قَدَّسَ اللَّهُ تَعَالَىٰ أَسْرَارَهُمْ، بعد از تصحيحِ عقيده و تطبيقِ آن بهعقائدِ سلفِ صالح، رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَىٰ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ، و اِتيان بهاعمالِ صالحه و اتّباعِ سننِ مأثوره و اجتناب از محظورات و مكروهات، دوامِ حضور است مَعَ الْحَقِّ سُبْحَانَهُ، عَلَىٰ مَرِّ الْأَوْقَاتِ، مِنْ غَيْرِ فَتْرَةٍ وَتَشَتُتِ عَزِيمَةٍ. و اين حضور چون ملكهٔ نفسِ سالك گردد و مِلكِ وى شود؛ آن را «مشاهده» خوانند
و طريقِ وصول بدين دولت بر سهگونه است
اوّل: طريقهٔ ذكر است كه بهحضورِ قلب، كلمهٔ طيّبهٔ «لَا إِلـٰهَ إِلَّا اللَّهُ» را تكرار كند، و در طرفِ نفى، جميعِ محدَثات را بهنظرِ عدم و فنا مطالعه كند و در طرفِ اثبات، وجودِ معبودِ بهحق را بهنظرِ قِدَمْ و بَقَاءْ مشاهده نمايد و در وقتِ تكرارِ [اين] كلمه، زبان را بر كام چسبانَد و بهدلِ صنوبرى كه متعلقِ دلِ حقيقى است متوجه گردد و نَفَسِ خود را در درونِ خود كشد و بهقُوَّتِ تمام بگويد، بر وجهى كه اثرِ آن بهدل رسد و از آن متأثّر گردد، بىآنكه اثرِ آن [بر ظاهرِ وى] پيدا آيد؛ اگر كسى [كه] بهفرض در پهلوىِ او نشسته باشد، مىبايد كه از آن آگاه نشود.
و جميعِ اوقات را مستغرقِ اين ذكر گردانَد و بههيچ شغل از آن بازنمانَد، چه در رفتن و آمدن و چه در گفتن و شنيدن و چه در خفتن و خاستن
و اگر به واسطهٔ بعضى اشغال در تكرار آن فتورى واقع شود مىبايد كه چشمِ دلِ وى بهآن باشد وبِالْكُلِّيَّة از آن غافل نگردد
و اگر پيش از صبح در تكرارِ اين كلمه مبالغه بيشتر كند اميد است كه بركتِ آن بهتمامِ روز برسد و همچُنين پيش از خواب كردن اگر در آن معنى مبالغه نمايد اميد است كه بركتِ آن بهتمامِ شب برسد
و شک نيست كه چون بر اين يك مدار مواظبت نمايد در بعضى اوقات وى را كيفيتِ بىخودى و بىشعورى كه مقدّمهٔ جذبه است حاصل خواهد آمد. مىبايد كه خود را بدان كيفيت دهد و آنمقدار كه توانَد آنرا نگاهدارَد و چون آن [كيفيت] روى در نقصان نَهَد بهسرِ تكرار بازآيَد و چون اين معنى مَرَّةً بَعْدَ أُخْرَىٰ، بهحصول پيوندد اميد است كه وى را ملكه حاصل شود، كه اگر آن كيفيت بِالْفِعْل حالِ وى نباشد و حالِ وى مندرج در علم گردد، امّا هرگاه كه خواهد به اندک توجهى به آن حال متحقق توانَد گشت.
و حبسِ نَفَس را اگر مزاج به آن وفا كند كه در يك نَفَسزدن سه بار يا پنج بار يا هفت بار، بهآن مقدار كه توانَد، كلمه را تكرار كند، در نفىِ خواطر و حصولِ كيفيتِ بىخودى دخلِ تمام دارد و وُجدانِ حلاوتِ عظيمه برآن مترتّب
دويم: طريقهٔ توجه و مراقبه است كه آن معنى بىچون و چگونه است كه [از] اسمِ مباركِ «اللّٰه» مفهوم مىگردد بىتوسطِ [عبارتِ] عربى و عبرى و فارسى و غيرِ آن ملاحظه نمايَد و آن [معنى] را نگاهداشته بهجميعِ مدارك و قوى متوجّهٔ قلبِ صنوبرى كرده و بر اين معنى مداومت نمايَد و در نگاهداشتِ آن تكلّف نمايد تا آن زمان كه كُلْفَت از ميان برخيزد
و چون اين معنى پيش از تصرّفِ جذبه در وجودِ سالك تعذرى تمام دارد مىشايد كه معنى مقصود را بهصورتِ نورى بسيط محيط بهجميعِ موجودات علمى و غيبى در برابرِ بصيرت بدارد و بهآن بهجميع قوى و مدارك متوجهٔ قلبِ صنوبرى گردد تا آن زمان كه اين صورت از ميان برخيزد و مقصود بر آن مترتّب گردد
رباعى:
در كَون و مَكان نيست عيان جز يك نور
ظاهر شده آن نور به انواعِ ظهور
حقّ نور و تنوعِ ظهورش عالَم
توحيد همين است و دگر وَهْم و غرور
سيوم: طريقهٴ رابطه است به پيرِ پيرپَروَرده كه بهمقامِ «مشاهده» رسيده باشد و بهتجلياتِ ذاتيه متحقق گشته. ديدارِ وى به مقتضاىِ «هُمُ الَّذِينَ إِذَا رُؤُوْا ذُكِرَ اللَّهُ» فايدهٔ ذكر دهد و صحبتِ وى بهموجِبِ «هُمْ جُلَسَاءُ اللَّهِ» نتيجهٔ صحبتِ مذكور؛ پس چون صحبت دولتِ ديدار و صحبتِ چُنين عزيزى دست دهد و اثرِ آنرا در خود بيابد چندانكه توانَد آنرا نگاهدارد و اگر در آن معنى فتورى واقع شود باز بهصحبتِ وى مراجعت نمايد تا بهبركتِ وى آن معنى پرتو اندازَد و همچنين، مَرَّةً بَعْدَ أُخْرَىٰ، تا آن زمان كه آن كيفيت ملكهٔ وى گردد.
و اگر چنانچه آن عزيز غائب باشد صورتِ وىرا در خيال گرفته بهجميعِ قواىِ ظاهرى و باطنى متوجهٔ قلبِ صنوبرى گردد و هر خاطرى [از نيك و بد] كه درآيد [آنرا] نفى كند تا آن كيفيتِ غيبت و بىخودى روى نمايد و بهتكرار اين معامله ملكه گردد و هيچ طريق از اين اقرب نيست.
بسيار باشد كه چون مريد را قابليَّتِ اين باشد كه پير در وى تصرّف كند در اوّلِ صحبت، وىرا بهمرتبهٔ «مشاهده» رسانَد و چون دريافتِ صحبتِ چنين عزيزى در اين روزگار أَعَزُّ مِنَ الْكِبْريتِ الْأَحْمَرِ است مىبايد كه به يكى از آن دو طريقه كه پيشتر مذكور شد اشتغال نمايد
[وقوف قلبى]
و از بيانِ اين طرقِ ثلاثه معلوم شد كه توجه بهقلب صنوبرى كه در عُرفِ اين طائفه آن را «وُقُوفِ قلبى» خوانند در جميعِ اوقات ضروريست و حضرت خواجه قَدَّسَ اللَّهُ سِرَّهُ الْعَزِيزَ آنرا از لوازم مىشمردهاند.
وَمِنْ أَسْرَارِ حَضْرَةِ الْمَوْلَوِيَّةِ:
:مصرع
مانندِ مرغى باش هان بر بيضهٔ دل پاسبان
كز بيضهٔ دل زايدت مستى و ذوق و قهقهه[2]
:وَأَيْضاً مِنْهَا
:مصرع
رو بر درِ دل بنشين كان دلبر خرگاهى
وقتِ سحر آيد يا نيمشبى باشد[3]
[وقوف زمانى]
و امّا «وُقُوفِ زمانى» كه عبارت از محاسبهٔ اوقات است كه بهتفرقه مىگذرد يا بهجمعيت؟
[وقوف عددى]
و همچنين «وقوف عددى» كه ملاحظهٔ عددِ ذكر است كه نتيجه مىدهد يا نه لازم نيست
و مىشايد كه در اثناىِ يكى از اين طرقِ ثلاثه انوار و واقعات روى نمودن گيرد، مىبايد كه از آن اعراض نموده بهمقصودِ حقيقى اشتغال نمايد.
و از سخنانِ حضرتِ خواجه است قَدَّسَ اللَّهُ سِرَّهُ كه واقعه علامتِ قبولِ طاعت است و پس از واقعه حاصلى نيست
:بيت
چو غلامِ آفتابم همه ز آفتاب گويم
نه شبم نه شبپرستم كه حديثِ خواب گويم[4]
مىبايد كه چون حق سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ توفيقِ اشتغال بدين طريقه را رفيقِ دولتمندى گردانَد خود را بهآن مشهور نسازَد و عَلَم نگردانَد و بهقدرِ امكان در اخفاىِ آن كوشَد و از محرم و نامحرم پنهان دارَد
و از حضرت خواجه قدس سره العزيز پرسيدند: كه «بناىِ طريقتِ شما بر چيست»؟ فرمودند: «خلوت در انجمن»؛ بهظاهر با خلق و بهباطن با حق سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ
:بيت
از درون شو آشنا وز برون بيگانهوش
اينچنين زيبا روش كم مىبود اندر جهان[5]
:و بعضى از اين طائفه مىگويند
كه لطيفترين حجابى اين طريقه را صورت افاده و استفاده است كه اربابِ علم را مىباشد، مىبايد كه طريقهٔ خود را بهآن مستور سازَند و از نظرِ خلق دور اندازَند
ديگر مىبايد كه از صحبتِ اضداد اجتناب نمايند، بهتخصيص از صحبتِ جماعتى كه از نورِ ايمان دور، و بهظلمات طبيعت مسرور، دعواىِ فيضدهى و نوربخشى كنند و در لباسِ ادعاىِ علم در صناعت عمر در كذّابى و ضرّابى و قلّابى گذرانند. أَعَاذَنَا اللَّهُ وَجَميعَ الْمُسْلِمِينَ مِنْ خُبْثِ عَقَائِدِهِمْ وَشَرِّ مَكَائِدِهِمْ.
:و اين رباعى به يكى از خلفاى سلسلهى خواجگان منسوب است قدس سره
با هر كه نشستى و نشد جمع دلت
وز تو نرميد زحمت آب گلت
زنهار ز صحبتش گريزان مىباش
ورنه نكند روح عزيزان بحلت
گفتن و نوشتنِ امثالِ اين سخنان نه طريقهى اين فقير بود، اما چون از آنجانب رايحهى اخلاص بهمشام ذوق رسيد باعث بر تقرير و تحريرِ اين معانى شد.
:رباعى
با اين همه بىحاصلى و هيچكسى
درمانده به نارسايى و بو الهوسى
داديم نشان ز گنجِ مقصود ترا
گر ما نرسيديم تو شايد برسى
حق سبحانه و تعالى همگانرا از آنچه نشايد نگاهدارد و ازآنچه نبايد درپناه دارد
جمله سرِّ خواص و سرِّ عوام گفته شد. وَالسَّلَامُ وَالْإكْرَامُ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبَّ الْعَالَمِينَ
بس بیرنگ است یارِ دلخواه ای دل
قانع نشوی به رنگ ناگاه ای دل
اصل همه رنگها از آن بیرنگیست
مَنْ أَحْسَنُ صِبْغَةً مِنَ اللَّه ای دل
هستی همه ذلت و هوان است وَضْعُهُ
زین مرحله هر که رست الله مَعَهُ
بگذر به زمین نیستی تا یابی
في الأَرْضِ مُرَاغَمَاً کَثیراً وَّسَعَه[6]
تمت
[1] رباعيات ابوسعيد ابوالخير، (ش 322).
[2] تذكرة رياض العارفين، رضا قلى هدايت، روضهٔ اوّل (45).
[3] ديوان شمس، مولانا جلال الدين رومى، غزليات، (595/2).
[4] غزليات مولانا جلال الدين رومى، (1621).
[5] غزليات مولانا جلال الدين رومى، (1935).
[6] رباعيات جامى (119).