MakalelerTasavvuf

-2- يازده قانون نقشبنديه

براى خواندن قسمت اول مقاله اينجا را كليك كنيد

«ياد كرد»

اصلِ پنجم: «يادكرد»: مصدر مركب مرخم از: يادكردن، در لغت بمعناى: يادآورى، ذكر، تذكار، به‌خاطر آوردن، به‌ياد آوردن. و در اصطلاحِ صوفيه: عبارت‌ است از ذكرِ لسانى يا قلبى‌‌

ذكرِ لسانى: به لفظ است، و مركب است از اصوات و حروف، و ذاكر فقط در برخى اوقات مى‌تواند بدان پردازد. ولى ذكر قلبى: به ملاحظه‌ٴ مسماىِ لفظ است، مجرد از حروف و اصوات، و در همهٴ اوقات مى‌تواند تحقق يابد

در بعضى طرقِ صوفيه، ذكرِ جهر، يعنى: ذكرِ لسانى رسم است، و در بعضى ديگر ذكرِ قلبى. در  طريقه‌ى نقشبنديه ذكرِ جهر وجود ندارد. بلكه ذكر، ذكرِ قلبى ا‌ست، و نقشبنديان در اثباتِ افضليّتِ ذكرِ قلبى در آثارِ خود دلايلى از كتاب و سنّت آورده‌ان

در طريقه‌ٴ خواجگان از زمانِ عبد الخالق غجدوانى قدس سره ذكرِ خفيه رسم شد. ولى پس از خواجه عبد الخالق از عهد خواجه محمود انجير فغنوى ذكرِ جهر نيز شايع گشت. و صوفيانِ خواجگانى تا زمانِ خواجه بهاءالدين نقشبند قدس سره ذكرِ جهر هم مى‌گفتند. خواجهٴ بزرگوار قدس سره اين روش را نسخ كرد و ذكر را خفيه دانست و تا امروز نقشبنديان همچنان معتقد به ذكرِ قلبى‌اَند و ذكرِ جهر را منكِراَند

ذكرِ قلبى در نزدِ نقشبنديان قدس الله أسرارهم بر دو نوع است: ذكر به اسمِ ذات، و ذكر به نفى و اثبات. اسمِ ذات همان اسمِ جلاله‌ى «الله» است. و نفى و اثبات كلمه‌ى «لا إله إلا الله» است

حضرت مولانا سعدالدين كاشغرى قدس سره فرموده‌اند كه: طريقِ تعليمِ ذكر آن‌ست كه: اول شيخ بدل گويد: «لَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه» مريد دلِ خود را حاضر كند، و در مقابلهٴ دلِ شيخ بدارد، و چشم فراز كند، و دهان را استوار دارد، و زبان را بر كام چسبانَد، و دندان را بر هم نهد و نَفَس را بگيرد، و با تعظيم و قوّتِ تمام در ذكر شروع كند، بر موافقتِ شيخ و بدل گويد، نه بزبان، و در حبسِ نَفَس صبر كند، در يك  نَفَس سه بار گويد، چنانكه اثرِ حلاوتِ ذكر بدل رسد

حضرت ايشان يعنى خواجه عبيد الله احرار قدس سره در بعضى كلمات قدسيهٴ خود نوشته‌اند كه: مقصود از ذكر آن‌ست كه دل هميشه آگاهِ حق سبحانه باشد، بوصف محبت و تعظيم. اگر در صحبتِ اربابِ جمعيت اين آگاهى حاصل شود خلاصهٴ ذكر حاصل شد

مغز و روحِ ذكر آن ا‌ست كه: دل آگاهِ حق سبحانه باشد، و اگر در صحبت اين آگاهى حاصل نشود، طريق آن‌ است كه ذكر گفته شود و طريقى كه نگاهداشتِ اين آسان‌تر بود، آن ا‌ست كه دم را در زيرِ ناف حبس كند، لب را بر لب چسبانَد و زبان را بر كام، بر وجهى كه نَفَس در درون بسيار تنگ نشود، و حقيقتِ دل را كه عبارت از آن معنىِ مدركِ درّاك است كه هر طرف مى‌رود انديشهٴ دنيا و مصالحِ دنيايى همه او مى‌انديشد و در طرفة‌العينى او را به آسان رفتن و تمام عالم را سير كردن ميسّر است از همهٴ انديشه‌ها بيزار سازد، و وى را متوجه گوشت‌پاره كه بصورتِ صنوبر است گرداند، و او را مشغول بذكر گفتن كند، به‌اين طريق كه: كلمهٴ «لَا» را بطرفِ بالا كشد، و كلمهٴ «إِله» را بطرف راست حركت كرده، و كلمهٴ «إِلَّا اللَّه» را سخت بر دلِ صنوبرى زنَد، چنانكه حرارتِ او به تمامِ اعضا رسد. و در طرفِ نفى، وجودِ جميعِ موجودات و محدَثات را بنظرِ فنا و ناخواستن مطالعه بايد كرد. و در طرفِ اثبات، وجودِ حق را سبحانه وتعالى بنظرِ بقا و مقصود مطالعه توانَد نمود

و جميعِ اوقات را مستغرقِ اين ذكر بايد گردانيد، و به هيچ شغل از آن باز نبايد ماند، تا بواسطهٴ تكرارِ كلمه صورت توحيد دل قرار گيرد، و ذكر صفت لازمِ دل گردد[1]

«بازگشت»

اصلِ ششم: «بازگشت»: اسم مصدر. در لغت بمعناى: بازگشتن و برگشتن از جايى، مراجعت و عودت نمودن. و در اصطلاح: گفته‌اند كه بازگشت كنايه است از رجوعِ ذاكر به سوىِ خداوند به هنگامِ ذكر، براىِ اظهارِ عجز و تقصير، چه توفيقِ ذكر و حضور در آن و كشف اسرارِ ذكر همه به يارىِ حق است

ذاكر هر بارى كه بزبانِ دل كلمهٴ طيبه را بگويد در عقب به‌همان زبان گويد كه: «إِلهي أَنتَ مَقْصُوْديْ وَرِضَاكَ مَطْلُوْبي» يعنى: خداوندا مقصودِ من تويى و رضاىِ تو، زيرا كه اين كلمهٴ «بازگشت» نفى كننده است هر خاطرى را كه ببايد از نيك و بد تا ذكرِ او خالص مانَد و سرِ او از ماسِوَى فارغ گردد

.اگر مبتدى در بدايتِ ذكر بكلمهٴ «بازگشت» از خود صدقى درنيابد بايد كه آن نكند زيرا كه به تدريج آثار صدق بظهور مى‌آيد

مولانا علاءالدين عليه الرحمه كه از اجلهٴ اصحابِ حضرت مولانا سعدالدين كاشغرى قدس سره بودند، مى‌فرمودند كه: در مبادىِ‌احوال كه از حضرتِ مخدوم تعليمِ ذكر گرفته بودم و در ذكر به «بازگشت» مأمور شده، چون مى‌گفتم كه: «خداوندا مقصودِ من تويى و رضاىِ تو» مرا از اين گفتن شرم مى‌آمد؛ زيرا كه در اين قول صادق نبودم و بصريح مى‌دانستم كه دروغ مى‌گويم. روزى در اين خيال افتاده بودم پيش ايشان رفتم فرمودند كه: نزد شيخ بهاءالدين عمر مى‌روم در ملازمت ايشان رفتم چون نشستم شيخ فرمودند كه: حضرت شيخ ركن‌الدين علاءالدوله قدس سره فرمودند كه: سالك هر چند صدق از خود در طلب نيابد ليكن مى‌بايد گفت كه: «خدايا مقصودِ من تويى..» تا وقتى كه حقيقتِ صدق ظاهر شود. چون از پيشِ حضرتِ شيخ بيرون آمديم، حضرت مخدوم فرمودند: شيخ اهلِ جذبه‌اند و اصطلاح نمى‌دانند. و معنى اين سخن بر من پوشيده مانْد تا بعد از مدتى ظاهر شد كه غرضِ ايشان از آن سخن، اين بود كه شيخ بطريقِ جذبه تربيت يافته‌اند نه بطريقِ سلوك، و طريقِ ارشاد نمى‌دانند؛ زيرا كه هنوز، محلِّ آن نبود كه شيخ آن‌را به فقير ظاهر كنند، بجهت آنكه تا از شيخ نشنيده بودم در بازگشت آن كلمه را از روى سوز و نياز مى‌گفتم و در آن گفتن خجل و منفعل بودم و چون از شيخ شنيدم آن سوز و نياز و خجالت و انفعال نماند[2]

«نگاه‌داشت»

اصلِ هفتم: «نگاه‌داشت»: مصدر مركب مرخم از نگاه داشتن، نظارت، پاس و محافظت كردن.

در تفسيرِ اين عبارت در «تنوير القلوب» آمده است كه: «أَنْ يَحفظَ المُريدُ قلبَه من دخولِ الخواطرِ ولو لحظةً فَإِنَّهُ أمرٌ عظيمٌ عند السادةِ النقشبنديةِ». يعنى آنكه مريد قلبِ خود را هرچند كه براى يك لحظه از دخولِ خواطر حفظ كند، و اين عمل نزدِ بزرگانِ نقشبنديه كارى  بسيار ارزشمند ا‌ست

شيخ ابوبكر كتانى قدس سره گفته است: چهل سال نگهبانِ قلبم بودم، قلبم را در اين مدت جز به الله تعالى باز نكردم تا اينكه قلبم جز الله سبحانه وتعالى چيزى را نمى‌شناخت

و بعضى گفته‌اند: ده شبانه نگهبانِ قلبم بودم، قلبم بيست سال نگهبانِ من شد.[3]

تعريفاتى كه از «نگاه‌داشت» در آثارِ نقشبنديه ديده مى‌شود برخى مطلق‌ است و «نگاه داشت» را فقط حفظِ قلب از دخولِ خواطر دانسته‌اند؛ مثلِ تعريفِ سابق كه گفته بود: «أن يحفظ المريد قلبه من دخول الخواطر ولو لحظة». يعنى آنكه مريد قلبِ خود را هرچند كه براى يك لحظه از دخولِ خواطر حفظ كند.

و چنانچه مولانا سعدالدين كاشغرى قدس سره در معنى اين كلمه فرموده‌اند: بايد يك ساعت و دو ساعت و زياده از دو ساعت، آن مقدار كه ميسّر شود، خاطرِ را نگاه دارد كه غيرى به خاطرِ وى نگذرد[4]

ولى برخى ديگر «نگاه‌داشت» را مقيد به وقتِ اشتغال به ذكر دانسته‌اند و گفته‌اند: «نگاه‌داشت» آن است كه: سالك به هنگامِ ذكر دلِ خود را بر ملاحظه‌ىِ معنىِ نفى و اثبات «لا إله إلا الله» نگاه دارد تا خاطرى به قلب در نيايد، چه اگر خاطرى خطور كند نتيجه‌ى ذكر كه عبارت از حضورِ قلب است حاصل نمى‌شود[5]

.و گفته‌اند كه: مراد از حفظِ قلب از خواطر، عدمِ ثباتِ آنهاست

در «رشحات» در شرح و ايضاح اين كلمه آمده است كه: «نگاه داشت» عبارت از مراقبهٴ خواطرست، چنانكه در يك‌دم چند بار كلمهٴ طيبه را مى‌گويد كه خاطر بغيرِ او نرود[6]

و در همين معنى خواجه عبيد الله احرار قدس سره مى‌گويد: معنى حفظِ خاطر آن نيست كه اصلا سالك را خاطرى به دل نيايد، بلكه مراد آن است كه خاطر، حضور را مانع و مزاحم نباشد. آن‌سان كه خسى بر آبى جارى افتاده است و آب را از جريان باز نمى‌دارد

و نيز خواجه علاءالدين غجدوانى قدس سره گفته است كه: چنان نيست كه هرگز خاطرى بر دل نگذرد بلكه گاه مى‌آيد و گاه نمى‌آيد

و مؤيد اين سخن كلام علاءالدين عطار قدس سره است كه مى‌گويد: انتفاء خواطر متعسّر بل متعذّر است، و من بيست سال قلبم را از خواطر حفظ كردم ولى سپس خواطر بدان درآمد اما قرارى نيافت[7]

«يادداشت»

اصلِ هشتم: «يادداشت»: مصدر مركب مرخم از يادداشتن، در حافظه نگاه‌داشتن و به خاطر آوردن و يادكردن. و در اصطلاح: «التَّوَجُّهُ الصِّرْفُ المُجَرَّدُ عَنِ الأَلفَاظِ إِلَى مُشَاهَدَةِ أَنوَارِ الذَّاتِ الأَحَدِيَّةِ. والحقُّ أَنَّهُ لَا يَستقيمُ إِلَّا بَعدَ الفَناءِ التَّامِّ وَالبَقَاءِ السَّابِغِ»[8]. يعنى توجه محض و عارى از الفاظ به مشاهدهٴ انوارِ ذاتِ احديت. و حقا  كه آن ميسر نباشد مگر بعد از فناى تام و بقاى طولانى

در «رشحات» آمده است كه: «يادداشت» عبارت از دوامِ آگاهى‌ست به‌حق سبحانه بر سبيل ذوق. و بعضى به اين عبارت گفته‌اند كه: حضور بى‌غيبت است و نزد اهلِ تحقيق مشاهده‌اى كه استيلاى شهود حق است بر دل بتوسط حب ذاتى كنايت از حصول يادداشت است

:و حضرت ايشان يعنى خواجه عبيد الله احرار قدس سره در شرح اين چهار كلمه كه مذكور شد اين عبارت فرموده‌اند كه

«يادكرد»: عبارت از تكلف‌ است در ذكر

و «بازگشت»: عبارت از رجوع ا‌ست بحق سبحانه، بر آن وجه كه هر بار كه كلمهٴ طيبه را گويد از عقبِ آن به‌دل انديشد كه «خداوندا مقصودِ من تويى»

،و «نگاهداشت»: عبارت از محافظتِ اين رجوع ا‌ست بى‌گفتِ زبان

و «يادداشت»: عبارت از رسوخ‌ است در نگاه‌داشت.[9]

و اين كلمه يعنى كلمهٴ «يادداشت» آخرين كلمه‌اى‌ست كه از جانبِ سرحلقه‌ى سلسله‌ى خواجگان خواجه عبدالخالق غجدوانى وضع شده است، قدس الله تعالى سره العزيز

كلمات سه‌گانهٴ خواجه بهاءالدين نقشبند قدس سره

چنانچه گذشت حضرت خواجه‌ى بزرگوار خواجه بهاءالدين محمدِ نقشبند قدس سره سه اصل ديگر به اين اصولِ هشت‌گانه افزوده است كه آنها عبارتند از: «وقوفِ عددى»، «وقوفِ زمانى»، و «وقوفِ قلبى»

«وقوفِ زمانى»

اصلِ نهم: «وقوفِ زمانى»: در «تنوير القلوب» در شرح و تفسير اين كلمه آمده است: «أنَّهُ ينبغي للسَّالِكِ بعدَ مضي كُلِّ ساعتَينِ أو ثلاث أن يَلتفتَ إلى حالِ نفسِهِ، كيفَ كانَ في هاتَينِ الساعتَينِ أو الثلاث، فَإِنْ كانَ حالُه الحضورُ مع الله تعالى شَكَرَ اللهَ تعالى على هذا التوفيق وَعَدَّ نفسَهُ مع ذلك مُقَصِّراً في ذلك الحضور الماضي وَاستَأنَفَ حضوراَ أتمَّ. وَإِنْ كانَ حالُهُ الغفلةُ استَغفَرَ منهَا وَأَنَابَ وَرَجَعَ إلى الحضورِ التَّامِّ[10]

يعنى روندهٴ راهِ خدا بعد از گذشتِ هر دو يا سه ساعت به احوالِ خود بنگرد كه در ظرفِ آن دو سه ساعت در چه حالى گذشته است؟ اگر حالش در ظرفِ آن مدتِ مذكور در حضور با خداوند متعال گذشته باشد، به اينكه خداوند او را به اين حال موفق گردانيده شكرِ وى سبحانه كند و با اين وجود خود را در ساعات گذشته در حقِّ او سبحانه مقصر بداند، و با حضورى كامل‌تر از سر گيرد. و اگر حالش در آن دو سه ساعت در غفلت از خداوندِ متعال گذشته باشد از آن غفلت استغفار كند و عذر بخواهد و به حضورِ تام رجوع كند

حضرت خواجه بهاءالدين قدس الله تعالى سره فرموده‌اند: «وقوفِ زمانى» كه كار گذارنده رَوَندهٴ‌راه‌ است، آن‌ است كه بنده واقفِ احوالِ خود باشد كه در هر زمانى صفت و حالِ او چيست؟ موجِبِ شكرست، يا موجِبِ عذر؟

حضرت مولانا يعقوب چرخى قدس سره فرموده‌اند كه: حضرت خواجهٴ بزرگ أعني: خواجه بهاءالدين قدس الله تعالى سره مرا در حالِ قبض به استغفار امر فرمودند، و در حالِ بسط به شكر، و فرمودند كه: رعايتِ اين دو حال «وقوفِ زمانى» ا‌ست

حضرتِ خواجهٴ بزرگ فرموده‌اند: بناى كارِ سالك را در «وقوفِ زمانى» بر ساعت نهاده‌اند، تا دريابندهٴ نفس شود كه به‌حضور مى‌گذرد يا به‌غفلت؟ كه اگر بر نفس بنا كنند دريابنده اين دو صفت نشود

وقوف زمانى نزد صوفيه قدس الله تعالى أرواحهم عبارت از محاسبه است. و حضرت خواجهٴ بزرگ فرموده‌اند كه: محاسبه آن‌ است كه هر ساعتى آنچه بر ما گذشته است، محاسبه كنيم كه غفلت چيست و حضور چيست؟ مى‌بينيم كه همه نقصان است، بازگشت مى‌كنيم و عمل از سرمى‌گيريم[11]

حاصل كلام اينكه سالك در همهٴ اوقات و در هر حال و كار بر احوالِ خود وقوف و آگاهىِ كامل داشته باشد و نگذارد كه زمان بر عليه‌اش بگذرد و اگر به‌حضور باشد شكر كند، ورنه عذر و استغفار بجاى آورد

:در همين منوال استاد سخن افصح‌المتكلمين سعدى شيرازى رحمة الله عليه مى‌فرمايد

از دست و زبان كه بر آيد؟                           كز عهدهٴ شكرَش بدر آيد

بنده همان به كه زِ تقصيرِ خويش                    عذر بدرگاهِ خداى آورد

ورنه سزاوارِ خداونديَش                    كس نتوانَد كه بجاى آورد

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند         تا تو نانى بكف آرى و بغفلت نخورى

همه از بهرِ تو سرگشته و فرمان‌بردار                شرطِ انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى[12]

«وقوفِ عددى»

اصلِ دهم: «وقوفِ عددى»: معناه: المُحافطةُ على عددِ الوترِ في النَّفيِ وَالإِثباتِ ثَلاثاً أَو خمساً وهكذا إلى إحدى وعشرين مرة[13].

.در «رشحات عين الحيات» آمده است كه: «وقوفِ عددى»  رعايتِ عدد است در ذكر

حضرت خواجه بهاء الدين قدس الله تعالى سره فرموده‌اند كه: رعايتِ عدد در ذكرِ قلبى براى جمعِ خواطرِ متفرقه است، و آنچه در كلام خواجگان قدس الله تعالى أرواحهم واقع است كه فلانى مر فلانى را به «وقوف عددى» امر فرمود، مقصود ذكر قلبى‌ است با رعايتِ عدد، نه مجردِ رعايتِ عدد در ذكرِ قلبى. و ذاكر بايد كه در يك نَفَس سه كرت، يا پنج كرت، يا هفت كرت، يا بيست‌ويك كرت گويد، و عددِ طاق را لازم شمرد

و حضرت خواجه علاءالدين عطار قدس سره فرموده‌اند كه: بسيار گفتن شرط نيست، بايد كه هر چه گويد از سرِ وقوف و حضور باشد تا فائده بر آن مترتب شود، و چون در ذكرِ قلبى عدد از بيست‌ويك بگذرد و اثر ظاهر نشود دليل باشد بر بى‌حاصىِ آن عمل، و اثرِ ذكر آن بُوَد كه در زمانِ نفى، وجودِ بشريت منفى شود، و در زمانِ اثبات اثرى از آثارِ تصرفاتِ جذباتِ الوهيت مطالعه افتد[14].

«وقوف قلبى»

:اصلِ يازدهم: «وقوف قلبى»: وقوفِ قلبى بر دو معنى محمول ا‌ست

يكى آنكه دلِ ذاكر به حق سبحانه وتعالى واقف و آگاه باشد. و آن از مقولهٴ يادداشت است. و در اين معنى خواجه عبيد الله احرار قدس سره در بعضى از كلمات قدسيهٴ خود نوشته‌اند كه: «وقوف قلبى» عبارت از آگاهى و حاضر بودن دل‌ است به جنابِ حق سبحانه، بر آن وجه كه دل را هيچ بايستى غير از حق سبحانه نباشد. و جاى ديگر فرموده‌اند كه: در حين ذكر ارتباط و آگاهى بمذكور شرط است، و اين آگاهى را شهود و وصول و وجود و وقوف قلبى گويند

معنى دوم آن ا‌ست كه ذاكر از دل واقف بود، يعنى در اثناى ذكر متوجه به اين قطعه لحم صنوبرىّ‌الشكل شود كه او را به مجاز دل مى‌گويند. و او را مشغول و گويا به ذكر گرداند و مگذارد كه از ذكر و مفهومِ ذكر غافل و ذاهل گردد

شيخ عبيد الله احرار قدس سره گفته است كه: «وقوف قلبى» عبارت است از: حضورِ قلب با خداوند سبحانه وتعالى بر شكلى بايد باشد كه در دل مقصودى غير از حق سبحانه باقى نماند و از معناى ذكر غافل نباشد و اين از شروط ولابُديّاتِ ذكر است

صاحب «رشحات» كه يكى از شاگردانِ خواجه عبيد الله احرار است مى‌فرمايد قدس الله سرهما: خواجه بهاءالدين قدس سره حبسِ نَفَس و رعايتِ عدد را در ذكر لازم نمى‌شمرده‌اند، اگر چه آن را مفيد مى‌دانستند، همچنين وقوفِ زمانى و عددى را ضرورى نمى‌دانستند، وليكن رعايتِ «وقوفِ قلبى» را با هر دو معنايش را مهم‌تر مى‌داشتند و لازم مى‌شمردند؛ زيرا كه خلاصهٴ آنچه مقصود است از ذكر، «وقوف قلبى» است [15]

…وَالحَمْدُ لِلَّهِ أَوَّلاً وَآخِراً


[1]  .رشحات عين الحيات (1/43،44)

[2] .رشحات عين الحيات (1/44،45)

[3]  .تنوير القلوب (ص 566)

[4] .رشحات عين الحيات (ص 46)

[5]  .الحدائق الوردية (ص 117)

[6]  .رشحات عين الحيات (ص 46)

[7]  .الحدائق الوردية (ص 117)

[8]  .تنوير القلوب (ص 566)

[9]  .رشحات عين الحيات (1/46،47)

[10] .تنوير القلوب (ص 566)

[11] .رشحات عين الحيات (ص 47)

[12]  .گلستان سعدى ديباچه (ص 4)

[13]  .تنوير القلوب (ص 566)

[14]  .رشحات عين الحيات (ص 48)

[15]  .تنوير القلوب (ص 566،567)

İlgili Makaleler

Bir yanıt yazın

E-posta adresiniz yayınlanmayacak. Gerekli alanlar * ile işaretlenmişlerdir

Başa dön tuşu